همزبون خوب من یه ماهی قشنگ بود
ولی امروز میدونم دلش همیشه تنگ بود
ماهی تنگ بلور سنگ صبور من بود
زندون تنگ ماهی تنگ بلور من بود
چشماش یه حرفی می زد انگار یه چیزی کم داشت
اون پولک های روشن رنگ غبار غم داشت
با سر به شیشه می زد دور خودش می چرخید
وای که نمی دونستم تاب قفس نداره
یه روز رفتم سراغش دیدم نفس نداره
براش گریه می کردم ولی چشماش نمی دید
انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رو می دید
انگار که می گفت ماهی توی دریا قشنگه
ماهی تنگ بلور یه ماهی دلتنگه