دوست = دوکس(این کلمه رو نمی دونم از کجا درآوردن
این خوبیه اسم دختراست دیگه.. قدرت مانور رو زیاد می کنه
اسم من…!
اوایل ترم بود. صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از دخترای آس و خوشگل کلاس جلو نشسته یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه*شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد…
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم: “کرایه*ی خانم رو هم حساب کنید دختره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه… اجازه بدین خودم حساب می*کنم و این حرفا منم که عمرا این موقعیتو از دست نمی*دادم و کوتاه نمی*اومدم می*گفتم به خدا اگه بزارم
تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده هَمَشَم می*دیدم نیشِ راننده بازه
خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم بعدش گفت: “چطوری با این پونصدی کرایه*ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟”
یهو انگار فلج شدم. آخه پول دیگه*ای نداشتم الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت*کشی تابلوُ… که دیدم خانم خوشگله کرایه*ی جفتمونو حساب کرد ولی از خنده داشت می*ترکید
داشت گریه*ام می*گرفت که اس.ام.اس داد و گفت: “پیش میاد عزیزم ناراحت نباش موافقی ناهارو با هم بخوریم؟
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم!
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم: “باشه” این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو “مستضعف” سیو کرده…!!!
اسپانیایی ها میگن :
“عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است ”
ایتالیایی ها میگن:
“عشق یعنی ترس از دست دادن تو !”
ایرانی ها میگن :
“عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود !”
دو تا خانوم داشتن با خاطرات لاغریشون واسه هم افه میومدن. اولی می گه من اونقدر لاغر بودم که وقتی می رفتم حموم مامانم با یه چیزی روی چاه رو می پوشوند تا من توی چاه نیفتم. دومی می گه این که چیزی نیست، من یه بار یه آلبالو رو با هسته قورت دادم، همه ی فامیلامون می گفتن اوا زری خانوم چند ماهه حامله ای؟!
دیروز به استاد گفتم :
استاد دو دیقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم همش که پا تخته ای
بیا بشین دیگه !
کل کلاس له شدن:)) منم انداخت بیرون !
.
.
.
حتی اگر از دوران مهد کودکتون چشاتون ضعیف باشه
از نظر پدر و مادرتون این کامپیوتر صاحاب مرده باعثشه !
.
.
.
تازه فهمیدم ((موفق باشید)) آخر برگه امتحان
در جواب تمام خسته نباشید هایی هست که وسط کلاس به استاد می گفتیم !
.
.
.
دقت کردین ؟ شهرام شب پره قرص اکس سرخود است !
.
.
.
یکی از بچه ها میگفت امسال همه تولدمو تبریک گفتن به جز خانوادم
توقع داشتم ازشون ناراحتم
گفتم برو خدا پدرتو بیامرزه
والا بابا ننه ما اصن نمیدونن ما چه سالی چه ماهی دنیا اومدیم
دهه هفتادی بود !
ای خدا دهه شصتی اینقد بدخت آخه
.
.
.
دختری با ظاهری ساده از خیابان گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت:
چطوری سیبیلو؟
دختر خونسرد ، تبسمی کرد و جواب داد:
وقتی تو ابرو بر میداری و مو رنگ میکنی و گوشواره میندازی
من سیبیل میزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نداشته باشه !
.
.
.
باباهامون جلوی باباهاشون پاشونو دراز نکردن
ما پاهامونو دراز کردیم اما به احترامشون جلوشون سیگار نکشیدیم
بچه هامون اگه تو جمع نزنن زیر گوشمون شانس آوردیم !
.
.
.
به سلامتی دزد دریایی …
که همه رو با یه چشم میبینه !
.
.
.
لعنتی….. !!!
روزهایی که به تو نیازدارم …
مصادف شده با
روزهایی که ازمن دوری….
.
.
.
هم عاشقتم , هم ازت متنفرم , میانگین که بگیری میبینی برام مهم نیستی !
.
.
.
یعنی من خودم رو یه یک لحظه جای این دخترای مجرد میزارم
خیلی حالم گرفته میشه که پسر خوشتیپ و خوشگل و تحصیل کرده ای مثل من قصد ازدواج نداره !!
.
.
.
به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله کرده..!
.
.
.
قلابت را بدون طعمه بینداز ، اینجا پر است از ماهیانی که از زندگی سیر شده اند
.
.
.
من عاشقانه دوستش دارم
و او عاقلانه طردم می کند
منطق او، حتی از حماقت من هم احمقانه تر است
.
.
.
پسر : عصبانی میشی خیلی خوشگل میشی …
دختر : من که الان عصبانی نیستم.!!
پسر : منم همینو میگم، الان مثه بزی..!!!
دختر : چی میگی آشغال؟
پسر : آها اینو میگم، الان خیلی خوشگلی ….!!
.
.
.
انگار 90% از خستگی آدم تو جورابشه !
این جورابو که در میاری راحت میشی
.
.
.
یه پسرخاله دارم به باباش میگه پدر، به مامانشم مادر
میریم خونشون انگار داریم فیلم هندی می بینیم !
.
.
.
خیلی وقته این سوال ذهن منو به خودش مشغول کرده
که چرا به جای :دی از :بهمن استفاده نمیکنن !
.
.
.
هیچی بدتر از این نیست خسته بخوابی جلو تلویزیون
ببینی کنترل گم شده و بخوای بلندشی دنبالش بگردی …..
نسخه جدید آموزش ردشدن از خیابان
نسخه جدید آموزش ردشدن از خیابان برای کودکان:
اول به سمت چپ که محل عبور ماشینهاست نگاه میکنیم، بعد به سمت راست که محل عبور موتورهاست نگاه میکنم، بعد به سمت بالا نگاه میکنیم که محل سقوط هواپیماست. سپس با روحی سرشار و قلبی مطمئن پا به خیابان می گذاری.
ناخدا
یه کشتی داشت رو دریا میرفت، ناخدای کشتی یهو از دور یه کشتی دزدای دریای رو دید. سریع به خدمهاش گفت: برای نبرد آماده بشین، ضمنا اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش کرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شکست خوردن!
کشتی همینطوری راهشو ادامه میداد که دوباره رسیدن به یه سری دزد دریایی دیگه! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشینو اون پیراهن قرمز منم بیارین تنم کنم!! خلاصه، زدن دخل این یکی دزدا رو هم آوردنو باز به راهشون ادامه دادن.
یکی از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسید: ناخدا، چرا هر دفعه که جنگ میشه پیراهن قرمزتو میپوشی؟ ناخدا میگه: خوب برای اینکه توی نبرد وقتی زخمی میشم، پیراهن قرمزم نمیذاره خدمه زخمای منو خونریزیمو ببینن در نتیجه روحیهشون حفظ میشه و جنگ رو میبریم.
خلاصه، همینطوری که داشتن میرفتن، یهو 10 تا کشتی خیلی بزرگ دزدای دریایی رو که کلی توپ و تفنگ و موشکو تیر کمونو اکلیل سرنج و از این چیزا داشتن میبینن. ناخداهه که میبینه این دفعه کار یه کم مشکله، داد میزنه: خدمه سریع برای نبرد آماده بشین ضمنا پیراهن قرمز منو با شلوار قهوهایم بیارین!
زردآلو
مشتری: آقا لطفاً یه نصفه زردآلو بدین
فروشنده: عمده ببر به صرفه تره ها، یه دونه زردآلوی کامل ببر هسته شم نصف قیمت باهات حساب میکنیم!
کولر
دست مخترع کولر درد نکنه چون:
اگه به ما بود الان
یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی
هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!
یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...!
اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندیو
فقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن ...!!!
عوارض جانبی شکست عشق
عوارض جانبی بعد از یک شکست عشقی چیه ؟
در آوردن گوشی از حالت سایلنت !
نبردن گوشی به دستشویی و حمام !
از رمز درآوردن اینباکس گوشی !
پاک کردن آثار جرم !
خواب راحت …
زندگی راحت …
آرامش همراه با گریه !
تموم نشدن شارژ ایرانسل بعد 6 ساعت !
گالیله
حیف نون :گالیله غلط کرد گفت زمین میچرخه
اگه میچرخه پس چرا خنک نمیشه ؟
دعای بچه ها
به خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه …
میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت
وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !
قبله
رفیقم اومده خونمون ! وضو گرفته میخواد نماز بخونه ! می پرسه قبله کدوم طرفه ؟!
میگم : میخوای نماز بخونی ؟!
میگه : پَ نه پَ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم !
صندلی کامپیوتر
رفتم صندلی بخرم واسه کامپیوتر، یارو گفت: راحت باشه؟
میگم پــــ نه پــــ خار داشته باشه…
خوابگاه دخترا و پسرا
شب امتحان خوابگاه دخترا: واااای فقط 4 دور کتاب خوندم به دور 5 نرسیدم میفهمی؟
خوابگاه پسرا:احمق مگه نمیگم شاه دسته منه رد کن !!
اگه کسی بهت گفت دوستت دارم
اگه کسی بهت گفت دوستت دارم ؛
آروم بغلش کن ، نازش کن ، سرشو بذار روی شونت و یواش در گوشش بگو :
خوب بسه دیگه پاشو خیلی خندیدیم !
اونجایی که تو درس میخوندی ما مدیر مدرسه بودیم !
شناسنامه
رفیقم اسم خانومم رو توی شناسنامه دیده. میگه: زنته؟
میگم: پ ن پ دختر همسایمونه اسمش تو شناسنامه باباش جا نشده اینجا زدن گم نشه!
دقت کردین
دقت کردین ما ایرانیا وقتی بچه هستیم، می گن بچه است، نمی فهمه!
وقتی نوجوان هستیم، می گن نوجوونه، نمی فهمه!
وقتی جوان هستیم می گن جوون و خامه، نمی فهمه!
وقتی بزرگ می شیم، می گن داره پیر می شه، نمی فهمه!
وقتی هم پیر هستیم می گن پیره، حالیش نیست! نمی فهمه!
فقط موقعی که می میریم میان سر قبرمون و می گن عجب انسان فهمیده ای بود!
پیرمرد و وصیت نامه
پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.
بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.
دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.
دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه: خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.
پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام! هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم… فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام!
نسخه جدید آموزش ردشدن از خیابان
نسخه جدید آموزش ردشدن از خیابان برای کودکان:
اول به سمت چپ که محل عبور ماشینهاست نگاه میکنیم، بعد به سمت راست که محل عبور موتورهاست نگاه میکنم، بعد به سمت بالا نگاه میکنیم که محل سقوط هواپیماست. سپس با روحی سرشار و قلبی مطمئن پا به خیابان می گذاری.
ناخدا
یه کشتی داشت رو دریا میرفت، ناخدای کشتی یهو از دور یه کشتی دزدای دریای رو دید. سریع به خدمهاش گفت: برای نبرد آماده بشین، ضمنا اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش کرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شکست خوردن!
کشتی همینطوری راهشو ادامه میداد که دوباره رسیدن به یه سری دزد دریایی دیگه! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشینو اون پیراهن قرمز منم بیارین تنم کنم!! خلاصه، زدن دخل این یکی دزدا رو هم آوردنو باز به راهشون ادامه دادن.
یکی از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسید: ناخدا، چرا هر دفعه که جنگ میشه پیراهن قرمزتو میپوشی؟ ناخدا میگه: خوب برای اینکه توی نبرد وقتی زخمی میشم، پیراهن قرمزم نمیذاره خدمه زخمای منو خونریزیمو ببینن در نتیجه روحیهشون حفظ میشه و جنگ رو میبریم.
خلاصه، همینطوری که داشتن میرفتن، یهو 10 تا کشتی خیلی بزرگ دزدای دریایی رو که کلی توپ و تفنگ و موشکو تیر کمونو اکلیل سرنج و از این چیزا داشتن میبینن. ناخداهه که میبینه این دفعه کار یه کم مشکله، داد میزنه: خدمه سریع برای نبرد آماده بشین ضمنا پیراهن قرمز منو با شلوار قهوهایم بیارین!
زردآلو
مشتری: آقا لطفاً یه نصفه زردآلو بدین
فروشنده: عمده ببر به صرفه تره ها، یه دونه زردآلوی کامل ببر هسته شم نصف قیمت باهات حساب میکنیم!
کولر
دست مخترع کولر درد نکنه چون:
اگه به ما بود الان
یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی
هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!
یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...!
اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندیو
فقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن ...!!!
عوارض جانبی شکست عشق
عوارض جانبی بعد از یک شکست عشقی چیه ؟
در آوردن گوشی از حالت سایلنت !
نبردن گوشی به دستشویی و حمام !
از رمز درآوردن اینباکس گوشی !
پاک کردن آثار جرم !
خواب راحت …
زندگی راحت …
آرامش همراه با گریه !
تموم نشدن شارژ ایرانسل بعد 6 ساعت !
گالیله
حیف نون :گالیله غلط کرد گفت زمین میچرخه
اگه میچرخه پس چرا خنک نمیشه ؟
دعای بچه ها
به خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه …
میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت
وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !
قبله
رفیقم اومده خونمون ! وضو گرفته میخواد نماز بخونه ! می پرسه قبله کدوم طرفه ؟!
میگم : میخوای نماز بخونی ؟!
میگه : پَ نه پَ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم !
صندلی کامپیوتر
رفتم صندلی بخرم واسه کامپیوتر، یارو گفت: راحت باشه؟
میگم پــــ نه پــــ خار داشته باشه…
خوابگاه دخترا و پسرا
شب امتحان خوابگاه دخترا: واااای فقط 4 دور کتاب خوندم به دور 5 نرسیدم میفهمی؟
خوابگاه پسرا:احمق مگه نمیگم شاه دسته منه رد کن !!
اگه کسی بهت گفت دوستت دارم
اگه کسی بهت گفت دوستت دارم ؛
آروم بغلش کن ، نازش کن ، سرشو بذار روی شونت و یواش در گوشش بگو :
خوب بسه دیگه پاشو خیلی خندیدیم !
اونجایی که تو درس میخوندی ما مدیر مدرسه بودیم !
شناسنامه
رفیقم اسم خانومم رو توی شناسنامه دیده. میگه: زنته؟
میگم: پ ن پ دختر همسایمونه اسمش تو شناسنامه باباش جا نشده اینجا زدن گم نشه!
دقت کردین
دقت کردین ما ایرانیا وقتی بچه هستیم، می گن بچه است، نمی فهمه!
وقتی نوجوان هستیم، می گن نوجوونه، نمی فهمه!
وقتی جوان هستیم می گن جوون و خامه، نمی فهمه!
وقتی بزرگ می شیم، می گن داره پیر می شه، نمی فهمه!
وقتی هم پیر هستیم می گن پیره، حالیش نیست! نمی فهمه!
فقط موقعی که می میریم میان سر قبرمون و می گن عجب انسان فهمیده ای بود!
پیرمرد و وصیت نامه
پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.
بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.
دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.
دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه: خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.
پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام! هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم… فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام!
دستهایت را به من بسپار
من تا پایان با توام
دستهایت را به دستان من بسپار
این راه را من می شناسم
دستهایت سرد است
هراس نداشته باش
من رهایت نمی کنم
دستهایت می لرزد
من سست نیستم
من تو را به مقصد می رسانم
من مراقب تو هستم
نمی گذارم آسیب ببینی
من ضعیف نیستم
پس دستانت را به من بسپار
من این راه را خوب می شناسم
من آمده ام تا تو را تا نهایت ببرم
آمده ام وجودت را مالامال از عشق سازم
آمده ام تو را به نهایت برسانم
دستهایت را به من بسپار
این بار با اطمینان
عظمت خدا
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد............ فریاد زد: " خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.
مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم..........
چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.
پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند
عشق ثروت موفقیت
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
مرد کور
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:
من کور هستم لطفا کمک کنید …
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آن را ببینم
چارلی چاپلین به دخترش: هیچ گاه چشمانت
را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن
قلبت را خالی نگه دار اگر هم یه روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی
سعی کن که فقط یک نفر باشد به او بگو که
تو را بیش تر از خودم وکمتر از خدا دوست دارم
زیرا که به خدا اعتقاد دارم وبه تو نیاز دارم